و شاهد ... بودم ....
و شاهد اندیشه هایی بودم که در ژرفای آتش نادانی می سوخت ...
و شاهد بارانی بودم که بر ابرهای تباهی می بارید...
و شاهد حقیقتی بودم که ضامن دروغ می شد...
و شاهد پروانه ای بودم که برای بودن بهانه می آورد...
و شاهد قلمی بودم که به رنگ دل می نوشت...
و شاهد صفحه ای بودم که از پشت تا خورده بود...
و شاهد دست فروشی بودم که خون دل را به حراج گذارده بود...
و شاهد آن پیر مردی بودم که دست جوانی را برای عبور دادنش از خیابان می گرفت ...
و شاهد جراحی بودم که لنگ کفش چرمی خود را به قلبش پیوند می زد...
و شاه مغازه ای بودم که گروه خونی آ ب مثبت در آن به فروش می رفت...
و شاهد آهن پاره ای بودم که از خجالت آب می شد...
و شاهد بودم که میخی آهنی در گوشه لبهای دخترکی فقیر سبز شده بود...
و شاهد هزاران نفر بودم که تنها بر سر یک سفره غصه می خوردند...
و شاهد سکه های 8 تومانی بودم...
و شاهد چوب کبریتی بودم که آتشی را می سوزاند...
و شاهد قطاری بودم که دو واگن بیشتر نداشت ...
و شاهد نردبانی بودم که 51 پله داشت...
و شاهد سایه ای بودم که بر سر آفتاب می زد...
و شاهد بودم که سنگی از ناله لال می شد...
و شاهد سوختن آب بودم...
و شاهد بودم که پرنده ای در آسمان ها اسیر شده بود...
و شاهد اتوبانی بودم که خط اول آن مسیر عبور پرندگان بود...
و شاهد بودم که اشک های دخترکی را به رسم یاد بود به مادرش کادو دادند...
و شاهد شمارش ستارگان بودم...
و شاهد نشستن برف بر چتری بودم...
و شاهد دزدی بودم که نگاه خود را می دزدید...
و شاهد بودم که تیشه ای ریشه خود را قطع میکرد...
و شاهد بودم که آینه ای خود را تماشا می کرد...
و شاهد 12 سانتیمتر مربع بودم...
و شاهد 84 سانتیمتر مکعب بودم ...
و شاهد شلیک گلوله ای به سوی تفنگی بودم...
و شا هد بودم که در کابلهای فشار قوی ، آب لیمو جریان داشت...
و شاهد دریایی بودم که ساحلش را صید می کردند...
و شاهد بودم که فردی قبل از اذان صبح نماز مغربش را به پیر مرد آرمیده در رختخواب اقتدا می کرد...
وشاهد خندیدن تراکتوری بودم...
و شاهد هیزمی بودم که بار بر دوش داشت...
و شاهد ساعتی بودم که 83 دقیقه و 92 ثانیه عقب بود...
و شاهد انگشتری بودم که نگینش را می فروخت...
و شاهد بودم که فرشی را به پای دار بردند ....
و شاهد بودم که کشاورزی خار درو می کرد...
و شاهد بودم که پیرمردی در گلدان قدیمی اش فتوکپی شناسنامه می کاشت...
و شاهد بودم که اثر انگشت مجرمی را به قتل رساندند...
و شاهد ریزش برف در غار بودم ...
و شاهد آشپزی بودم که آب می پخت...
و شاهد خیس شدن آب دریایی بودم ...
و شاهد تنوری بودم که در آن گریه می پختند...
و شاهد چکیدن اشکی از گوشه چشم سنگی بودم...
و شاهد دخترکان جوانی بودم که سیاهی زبانشان را کیلویی و سفیدی چشمانشان را بسته ای می فروختند...
و شاهد بودم که افسر راهنمایی و رانندگی با چراغ خاموش از 7 راهی عبور کرد...
و شاهد بودم که گاوی شیر می خورد...
و شاهد بودم که یک قاضی محکوم به اعدام شد...
و شاهد پرتاپ ماهواره ای به قعر زمین بودم ...
و شاهد خیاطی بودم که قلبها را به هم می دوخت...
و شاهد بودم که پرده از روی آسمان برداشتند...
و شاهد بودم که مرده ای خود را غسل میت می داد ولی بدون آب...
و شاهد بودم که مرده ای خاک بر قبر خود می ریخت...
و شاهد بودم که باری از اشک به بازار می بردند...
و شاهد فروش ناله های تنهایی بودم...
و شاهد سوختن ماموران آتشنشانی در آتش بودم ...
و شاهد بودم که پیر زن فرسوده ای گلهای احساس را در هاون سنگی می کوفت...
و شاهد بودم که آسیابانی سنگ ها را آرد می کرد...
و شاهد بودم که دیواری بر سقفی سقوط کرد...
و شاهد بودم که شیر گاو صندوقی را می دوشیدند...
و شاهد کامیونی بودم که بارش دریا بود...
و شاهد تاجرانی بودم که تجارت آسمان می کردند...
و شاهد سکه هایی بودم که از جنس پنیر بودند...
و شاهد مرگ اجل بودم...